انگولک های یک نیمچه مغز

که گاهی زبان درازی هم میکند!

انگولک های یک نیمچه مغز

که گاهی زبان درازی هم میکند!

الهی نامه یا خواهشا بیخیال ما شو مای گاد عزیز!

بار الهی!

از بس که خداباوران و خداناباوران دلیل قاطع واسه عقایدشون دارن ما نفهمیدیم تو هستی یا نه!

یه روز میگن برهان نظم و برهان علت!

روز بعد میگن تمثیل یونیکرون صورتی نامرئی و قوری چای راسل و گشایش بوئینگ ۷۴۷ و پارادوکس مطلق و خدای حفره ها!

اگه نیستی که هیچ!حرفایی که میزنم میره تو گونی باقالیا!

اگه هم هستی دو کلوم حرف مردونه داشتم!

بارالهی!

فرق ما مردم بدبخت فلک زده وسط جنگ به دنیا اومده تحریم شده اینترنت کم سرعت پر فیلتر خسته از وضع مملکت و غمگین

 با اون اروپایی مو بلوند چشم ابی دو متر قد و پوست برنزه عضله سیکس پک شیش تا گرل فرند دار که تفریحش سرفینگ و یوتیوب و استریپ کلاب و غیره و ذالک هست چیه؟!

فرق اون پسر بچه ای که تو خونواده پولدار بدنیا میاد و با تموم امکانات بزرگ میشه و هرسال واسه تولدش براش یه سوپرایز دارن و اخرش هم با سرمایه پاپا جونش یه کار توپ دست پا میکنه!

با پسر بچه اون کارمند اب باریکه بگیر که بزرگ ترین تفریحش یه توپ پلاستیکیه یا شاید هم گرفتن دوچرخه رفیقش با هزار التماس واسه یه دور سواری!

با پسربچه فقیری که هرروز یه گونی ده برابر حجم خودش رو دوششه و تو اشغالا دنبال یه چیز بدرد بخور میگرده چیه؟!

بارالهی!

شما خسته ای؟!

خوابت میاد؟!

میخوای یه استکان چای بخوری؟!

میخوای یه  تخمه ای بشکنی؟!

میخوای بزنی کنار یه نیم ساعت بخوابی؟!

اصن میخوای من بشینم پشت فرمون؟!

بارالهی!

شما با این همه قدرت و علم و دانش و همه چیز کمپلت تکمیل تا به حال جای یه دونه از این بنده های بدبخت بودی ببینی چه قدر زندگی کردن سخته؟!

بارالهی شما از ما دیوونه تر پیدا ننمودید تا بار امانت رو رو دوشش بندازید؟!

بار الهی!

خواهش میکنم عاجزانه!

وقتی خواستی دفه بعد با خاک ادم بسازی سر کیسه رو شل کن یه مقدار خاک و مصالح خوبتر بخر!

راه دوری نمیره به جان شما!

بار الهی!

ما خیلی خسته ایم!خیلی خسته!

اینقدر سر به سرمون نذار!

یک مینی مال کمپلت واقعی

روزی روزی گاری مادری تنش را فروخت تا کودکش گرسنه نماند

نامش فاحشه بود...

و روزی روزگاری پدری هم حق فرزندش را برای هوس هایش ربود

نامش مرد بود...

این داستانو خیلی وقت پیش خوندم و به دلم نشست و تحت تاثیرش یه مینی توی همین مایه ها نوشتم!

روزی روزگاری کودکی فقیر بود که چون کارت اتوبوس نداشت خودش را لا به لای زنها قایم میکرد تا مجانی سوار اتوبوس شود!

نامش بیشعور خاک بر سر بی فرهنگ گدازاده کثیف بود!!!

روزی روزگاری کارکنان یک بانک سه هزار میلیارد پول بی زبون را برداشتند و به کانادا رفتند

نامشان دمش گرم نوش جونشون بود!!!

دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ آ...

خیلی عجیبه!

همه اونایی که تا دیروز بهم میگفتن ما عمرا بریم انتصابات(حرفی که خودشون زدن)حالا همه صف بستن تو مدرسه ها و دانشگاه ها و خیابونا پشت صندوق ها!

نمیدونم شاید میخوان تمرین امضا کنن!

شاید فکر کردن اینجا هم مثل نیمه شعبون شربت نذری میدن!

یا شاید هم....

مگه اصلا مهمه؟!

حرف من اینه که تو که میخوای یه کاری بکنی چرا الکی دروغ میگی؟!

اگه خجالت میکشی خوب حرف نزن کارتو بکن دیگه دروغگویی چرا؟!

And the oscar goes to...!

مگه چند بار تو زندگی میتونی به ایرانی بودنت افتخار کنی؟!


شادباش و تبریک به اصغر فرهادی عزیز و دوست داشتی!


یک سوال حسابی!

از بدترین فحش ها تا یک کتاب رمان عادی تا قران و انجیل و تورات رو با سی و دو حرف الفبا میگن!


پس چرا وقتی قران میسوزه همه جیغ و داد راه میندازن ولی وقتی یک کتاب معمولی میسوزه هیشکی ناراحت نمیشه؟!


مگه این ها همون حروف داخلش نیست؟!